مبینامبینا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

عشق مامان و بابا

پاییز 91

عکس گرفتن این روزها ازت خیلی سخت شدههههههههههههه،تا دوربین رو میبینی میدوی طرفش و میخوای بگیریش یا اینکه تو مانیتورش نگاه کنی. ...
28 مهر 1391

ازاین روزهای دخترم

فرشته ی مامان اول بگم که خیلی دوستت دارم،بخاطر اینکه بهم یاددادی که وقت طلاست این روزها واقعا ارزش زمان و لحظه ها رو درک میکنم،زمانی که بیدار هستی باید وقتم رو طوری تنظیم کنم تاهم بتونم به نیازهای جسمیت برسم هم بتونم اوقاتت رو به بهترین نحو پر کنم،زمان هایی هم که خواب هستی،بدوبدو دارم برای انجام کارهای خونه مثل گردگیری و شستن ظرف ها و روشن کردن لباسشویی و مرتب کردن و جمع کردن اسباب بازی هایی که دورتا دور خونه ریخته،درست کردن نهار فردا،نشستن پشت نت برای اینکه از دنیای حقیقی بواسطه ی دنیای مجازی عقب نمونم،خوندن کتاب و ... تو این مدت دیگه به بیخوابی عادت کردم،دیگه به ندیدن تلویزیون عادت کردم،دیگه به شلوغی و بی نظمی عادت کردم،دیگه به بیرون ...
15 مهر 1391

دوتا دندون جدید

چند هفته ای بود که درگیر دراومدن دندون های آسیاب بودی،کلی اذیت شدی دخترم ولی الان میتونی با افتخار بگی که ده تا دندون داری و منتظر ده تای بعدی باشی. این دو تا دندون پایین دراومدن و اونقدر خوشگلن که خدا می دونه مثل یه شکوفه ی سفید.اولین باری که این شکوفه رودیدم از خوشحالی فریاد زدم و محکم بغلت کردم و اونقدر ماچت کردم که از خنده به نفس نفس افتادی. *خوشگلم تا امروز 15 ماه و یازده روز داری*
4 مهر 1391
1